میعادگاه عشق
گه شکایت از گلی گه شکوه از خاری کنم ....من نه آن رندم که غیر از عاشقی کاری کنم 
قالب وبلاگ

ناقوس مرگ

ناقوس مرگ را به صدا آورد غروب
پاییز را به خاطر ما آورد غروب
ای کاش جای غصه ـ هر اندازه‌ای که است ـ
یک تکه خاطرات تو را آورد غروب
ای سایه نهان‌شده در پرده‌های شام
در مِه، تو را چگونه به‌جا آورد غروب؟
گرگ از قفا و در جلو آغوش پرتگاه
جز سوی مرگ، رو به کجا آورد غروب؟
تا خواهد از جدایی تو نغمه سر کند
صد گونه پرده را به نوا آورد غروب
ای خسته از نمایش نیرنگ سرنوشت
این پرده را به روی تو، تا آورد غروب

شعز از عفیف باختری

[ سه شنبه بیست و هشتم آذر ۱۴۰۲ ] [ 11:45 ] [ جان نثار ] [ ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ
لینک های مفید
امکانات وب